پاکى آتش و حفظ آن از لوث کدورات و پلیدیها یکى از رسوم مهم زرتشتیان است . مقدس ترین آتش آن است که از شانزده آتش جداگانه شده باشد که هر کدام از آنها به نوبت در ضمن یک سلسله عبادت مفصل و تشریفات طولانى مرتبه تقدیس حاصل کرده اند.
از جمله آداب طهارت آتش آن است که چند شاخه هیزم از چوب صندل معطر تراشیده و توده مى کنند و بر فراز شراره ، بدون آنکه آن را لمس کنند، قاشقى فلزى نگاه مى دارند که روزنى کوچک در میان آن است و در آن نیز خرده ریزه چوب صندل ریخته اند، پس آنگاه آن توده چوبهاى مقدس را مشتعل مى سازند و به قرائت دعاها و سرودها مشغول مى شوند.این عمل را نود و یک بار تکرار کى کنند. آتشهاى دیگرى نیز هستند که اصل هر یک از آنها از درخشش برق یا از سایش سنگ چخماق یا از آتش مخصوص معابد و بت خانه ها و محل تعریق و خانه هاى مقدسان و ابرار روشن شده و هر یک در درجات قدس و طهارت مختلف جمع کرده اند، در کوره مقدسى در آتشخانه افروخته مى شود و موبدان از شانزده آتش مطهر که موبدان در حالى که به پارچه لطیفى دهان خود را بسته اند و از دور تنفس مى کنند، آن را مشتعل مى سازند.
آتشدان در مرکزیت اطاق اندرونى است و پر از خاکستر و در آنجا یک چهار پایه سنگى قرار داده اند و به تناوب موبدان آن را با قطعات چوب صندل تازه و فروزان مى کنند و همواره دستمال بر دهان بسته اند که مبادا دم ایشان به آتش پاک دمیده شود و آنرا پلید سازد و همچنین در برابر آن آخشیج ایزدى از سرفه و عطسه اجتناب دارند.
افراد زرتشتى در هر وقت روز بخواهند، مى توانند منفردا بدرون آتشکده بروند. قبل از ورود به معبد، دست و روى خود را با آب شسته و قسمتى از اوستا را تلاوت مى کنند و دعا مى خوانند. سپس کفشها را از پا بیرون آورده و به اطاق معبد داخل مى شوند و در برابر آتش دان مقدس نماز برده و هدیه و نیازى با مقدارى چوب صندل به موبد تقدیم مى دارند و در برابر، یک چمچه از خاکستر مقدس از دست او مى ستانند. آن خاکستر قدوسى را به نیت کسب فیض و برکت به صورت و چشم خود مى مالند. سپس به سوى آتش به تعظیم خم شده و نماز و دعا مى خوانند و در همه حال آن آتش را رمز و نشانه ملکوت الهى مى دانند نه عین ذات ربوبى .
آنگاه آهسته رو به قهقرا رفته به کفش کن مى رسند و به خانه خود باز مى گردند. مهم ترین زیارت آتشکده در روز نوروز است . در آن روز زرتشتیان بامدادان از بستر برخاسته و بدن را شستشو مى دهند و جامه نو بر تن کرده به آتشکده مى روند. مراسم نیایش را بجا مى آورند. آنگاه صدقات و بریات به فقرا مى دهند. تمام اوقات آن روز مقدس را به دید و بازدید دوستان و تبادل شاد باش و تقدیم تهنیت و جشن و سرور مى گذرانند
هنگامی که اسکندر به ایران یورش برد، آیین زرتشت در ایران پابرجا بود و اسکندر ساختار آن را در هم ریخت. اینکه پس از گرفتن بابل، اسکندر به بازسازی پرستشگاههای کهن بابلی که خالی مانده و ویران شده بودند پرداخت، نمایانگر چند نکته است.
1-که مردم دیگر از پرستشگاههای کهن استفاده نمیکردند.
2- در طی 220 سال فرمانروایی هخامنشیان، هیچ پرستشگاه نوینی جای پرستشگاههای کهنه را نگرفته بود .
3- یونانیان دوباره سازی پرستشگاهها و خدایان کهن را پیروزی بر پارسیان می انگاشتند.
4- هدف یونانیان، گسترش دین خود نبود، بلکه میخواستند زرتشتیگری را از میان بردارند. از این رو خدایان رومی را جایگزین نکردند، زیرا می دانستند این خدایان بیگانه از سوی مردم پذیرفته نخواهند شد. به جای آن آئین کهن مردم را گسترش دادند، زیرا مردم آسانتر آنرا میپذیرفتند و اسکندر به هدف خود که از میان برداشتن زرتشتیگری بود میرسید.
همان آئینی که ارستو، استاد اسکندر در موردش گفته بود که اگر آنرا نابود کنی، یکی از ستونهای بلند مرتبگی در جهان را نابود کرده ای.
میترا یا مهر،از خدایان کهن آریاییها بود و زندگی دوباره بخشیدن به او، کاری به نسبه ساده ای بود. باور مردم بر این بود که میترا، فرزند آناهیتای باکره ( خداوند آب ) و نگاهدار شمارده میشد.
فرمانروایان رومی به سربازان خود دستور دادند که از گسترش آئین میترایی در میان ایرانیان پشتیبانی کنند. از اینرو، سربازان رومی با میترا، خدای تازه، آشنا شدند و آموختند که به آن احترام بگذارند. بزودی بسیاری از سربازان رومی، خود، هواداران سر سخت میترائیسم شدند و نقش بزرگی در گسترش این آئین از باختر ایران تا اروپا بازی کردند. در اروپا، میترائیسم را آئین سربازان و بازرگانان میدانستند، زیرا ایشان نخستین گروه پیروان این کیش بودند.
در همین زمان،مسیحیت نیز پدیدار شد، اما تهدیدی بر میترائیسم شمارده نشد، چون در میان فرمانروایان پشتیبانی نیافت. میترائیسم همچنان رقیب اصلی مسیحیت در اروپا و زرتشتیگری در ایران میبود.
این وضعیت تا 224 سال پس از زایش مسیح که ساسانیان، فرمانروایان میترائیست باختر ایران را سرنگون کرده و زرتشتیگری را آئین رسمی دولتی نمودند، ادامه داشت
قداست اعداد در بیشتر ادیان کهن به چشم میخورد. در میترائیسم عدد هفت مقدس است.
هفت طبقه زمین، هفت مقام، هفت سیاره و در معبد : هفت طاقچه، هفت در، و ...
در مهر پرستی، رسیدن به مقام بالا دارای مراسم و شرایطی بود و برای این کار، فرد باید فنون جادوگری را میدانست : ستاره شناسی، رمل و اسطرلاب، طالع بینی، طب، و ...
درجات هفتگانه مهرپرستی عبارت بود از :
1- کلاغ : منسوب به عطارد ( تیر یا مرکوری ) . نماد : هوا و باد
2- همسر : منسوب به زهره ( ناهید یا ونوس ) . نماد : آب
3- سرباز : منسوب به مریخ ( بهرام یا مراس ) . نماد : خاک
4- شیر : منسوب به مشتری ( هرمز یا ژوپیتر ) . نماد : آتش
5- پارسا (پارسی ) . منسوب به قمر ( ماه )
6- پیک خورشید : منسوب به مهرپیما ( ستاره صبح ) ، هلیوس سل
7- پیر مرشد : منسوب به زحل ( کیوان یا ساتورن )
جوانان تازه وارد، به پیشگاه میترا معرفی میشدند و آنگاه در این مجلس به مقام نخست از مقامات هفتگانه دست می یافتند و جزو کارگران و خدمتگذاران به حساب می آمدند. ناگفته نماند که هر یک از این مقامات دارای وظایف خاصی بودند.
مثلا مقام کلاغ، مستلزم نوشیدن شراب (هوم ) و نواختن سرود مقامات بود.
مقام همسر، فقط از آن مردان بود، زیرا زنان حق شرکت در این مراسم را نداشتند. همسران، دارای روبند یا چارقد بودند که علامت مشعل یا چراغ است. این علامت مبین فروغ نوین است که با میترا، خدای روشنایی رابطه دارد .
مقام سرباز، یعنی پس از درک اسرار، ورود به صف سپاهیان خدا است. لباس سربازی به رنگ قهوه ای است .
مقام شیر، جامه ارغوانی رنگ به تن دارد و کفگیری در دست دارد که آتش را جابجا میکند .
پارسا، علامت مشخصه ای داشت و آن جامه ای به رنگ خاکستری بود .
پیک خورشید، جامه ای سرخ رنگ، کمربند زرد یا دوگوی آبی داشت .
پیر مرشد، عالی ترین مقام و منصب در آئین میترا و نماینده وی در زمین است.
علامت مخصوص او حلقه و عصا بود .
از همان روز که خشایارشاه در سالامیس شکست خورد، معلوم بود که روزی یونانیان، دولت پارس را به مبارزه خواهند کشید. به محض اینکه یونانیان کسی چون اسکندر را پیدا کردند که بتوانند در زیر پرچم او متحد شوند به این کار برخاستند. اسکندر، بی مقاومتی از هلسپونت گذشت. چه آسیاییان قشون مرکب از 30000 پیاده و 5000 سواره وی را به چیزی نمیگرفتند. سپاهی 40000 نفری از پارس کوشید تا اسکندر را در مقابل رود گرانیکوس متوقف سازد. در این نبرد از یونانیان 115 نفر کشته و از پارسیها 20000 نفر کشته شدند. اسکندر تا مدت یکسال رو به جنوب و خاور پیش آمد و بعضی شهرها را میگرفت و پاره ای دیگر در برابر وی سر تسلیم فرود می آوردند.
در این اثنا، داریوش سوم اردویی 600000 نفری از سربازان و ماجراجویان برای خود فراهم ساخته بود. برای عبور کردن چنین سپاهی، از پلی که با کشتیها بر روی فرات بسته بودند، پنج روز وقت لازم بود. دستگاه سلطنت را 600 استر و 300 شتر حمل میکردند. چون دو لشکر در ایسوس به یکدیگر برخوردند، با اسکندر بیش از 30000 مرد جنگنده نبود و داریوش سوم از تیره بختی، میدانی را برای جنگ برگزیده بود که جز معدودی ار سپاه بیشمار وی نمیتوانستند به کارزار برخیزند و باقی سربازان، بیکار ماندند. چون آتش جنگی فرو نشست، معلوم شد که یونانیان 450 کشته داده اند و از ایرانیان 110000 کشته شده، که بیشترشان هنگام فرار از ترس به این پایان رسیده بودند. اسکندر سخت در پی فراریان افتاد و به قولی، بر پلی که از کشتگان ساخته شده بود، از نهری گذشت.
داریوش سوم، زن و مادر و دو دختر و ارابه و چادر مجلل خود را به جا گذاشت و فرار کرد. پس از آن اسکندر برای آنکه سلطه و نظارت خود را بر سراسر آسیای باختری مستقر کند، با فراغ خاطری که متهورانه مینمود آرام گرفت. مردم بابل، مانند اهالی اورشلیم، به شکل دسته جمعی برای خوشامدگویی به اسکندر از شهر بیرون آمدند و شهر را با هر چه طلا داشت به وی تقدیم کردند. داریوش سوم به وی پیغام فرستاد و پیشنهاد صلح کرد و وعده داد که اگر، مادر و زن و دو دخترش را به وی بازگرداند، 10000 تالنت طلا به اسکندر بدهد و یکی از دخترهای خود را به او تزویج کند و تسلط وی را در تمام نواحی واقع در مغرب فرات به رسمیت بشناسد. پارمنیون، فرمانده دوم قشون یونان با شنیدن این پیشنهادها گفت که اگر من بجای اسکندر بودم با کمال خرسندی این پیشنهادهای عالی را میپذیرفتم و با کمال شرافتمندی، خود را از تصادف شکست مصیبت باری که ممکن است پیش بیاید، دور نگه میداشتم. اسکندر که این سخن را شنید گفت: اگر من پرمنیون بودم چنین میکردم ولی چون وی پارمنیون نبود و اسکندر بود، چنین نکرد و در جواب داریوش گفت که پیشنهادهای او معنی ندارد.
داریوش سوم چون دانست که امیدی به بسته شدن صلح با چنین مرد زبان آور بی ملاحظه ای نیست، از روی کمال بی میلی، به گردآوردن سپاهی پرشمار تر از سپاه نخستین برخاست. اسکندر پس از عبور بابل به شوش رسید و سپس چنان به سرعت به جانب پرسپولیس به راه افتاد که نگهبانان خراین مملکتی، فرصت آنرا پیدا نکردند که اموال موجود را در جای امنی پنهان کنند. در اینجا اسکندر کاری کرد که در زندگی کثیفش، لکه ننگ بزرگی بر جای گذاشت و آن اینکه برای فرو نشاندن آتش هوس یکی از معشوقه های خود به نام تائیس، کاخهای پرسپولیس را آتش زد. به سپاهیان خود پروانه غرت کردن شهر را داد و به اندرز پارمنیون برای خودداری کردن از چنین کار زشتی گوش نداد.
داریوش سوم از ولایات پارس و بالخاصه ولایات خاوری، قشونی به شمار یک میلیون نفر فراهم آورده بود که مرکب بود از پارسیان، مادیان، بابلیان، سوریان، ارمنیان، کاپادوکیاییان، باکتریاییان، سغدیان، آراخوسیاییان، سکاها و هندوان. افراد این قشون دیگر تنها به تیر و کمان مسلح نبودند، بلکه زوبین، نیزه و زره نیز داشتند و بر اسب و فیل سوار بودند و به چرخهای ارابه هایشان، داسهایی بسته شده بود تا دشمنان را مانند گندم مزرعه درو کند، آسیای پیر، با این نیروی عظیم، آخرین تلاش خود را میکرد که در مقابل اروپای جوان از هستی خویش دفاع کند. اسکندر با 7000 سوار و 40000 پیاده در گوگمل با این مخلوط ناهمرنگ بی نظام برخورد و نبرد در گرفت.
اسکندر با برتری سلاح و فرماندهی صحیح خویش، توانست در ظرف مدت یک روز شیرازه سپاه داریوش سوم را از هم بگسلد. داریوش سوم، بار دیگر در صدد گریختن از میدان جنگ بر آمد، ولی فرماندهان وی، این فرار دوم را ناخوش دانستند و وی را ناگهانی در سراپرده اش کشتند. اسکندر از کشندگان شاه پارس هر که را بدست آورد، کشت و نعش داریوش سوم را با احترام به پرسپولیس فرستاد تا مانند شاهان هخامنش به خاک سپرده شود.
و این پایان غم انگیزی بود بر سلطه امپراطوری هخامنشیان بر سرزمین بزرگ پارس.
منبع:تاریخ تمدن نویسنده: ویل دورانت
خشایارشاه از لحاظ ظاهر، پادشاهی به تمام معنا بود. قامت بلند و تن نیرومند داشت و بنا به مشیت شاهانه،زیباترین فرد شاهنشاهی خود بود. ولی جهان هنوز مرد خوشگلی که گول نخورده باشد به خود ندیده است.
همان گونه که مرد مغرور به نیروی خود را که اسیر پنجه زنی نشده باشد، کمتر میتوان یافت. خشایارشاه معشوقه های فراوان داشت و بدترین نمونه فسق و فجور برای رعایای خود بود. شکست در سالامیس، شکستی بود که از اوضاع و احوال نتیجه میشد، چه آنچه از اسباب بزرگی داشت تنها این بود که بزرگنمایی خود را دوست داشت و چنان نبود که هنگام رو کردن سختی و ضرورت، بتواند مانند پادشاهان حقیقی به کار برخیزد. پس از بیست سال که در دسیسه های شهوانی گذراند و در ملکداری اهمال و غفلت ورزید،یکی از نزدیکان وی به نام ارتبان یا اردوان، او را کشت و جسد او را با شکوه و جلال شاهانه به خاک سپردند.
قاتل خشایارشاه را، اردشیر اول که پس از پادشاهی خشایارشاه دوم به جای او نشست، کشت. وی را پس از چند هفته، نا برادریش، سغدیان کشت که خود، شش ماه پس از آن به دست داریوش دوم کشته شد. این داریوش با کشتن تری تخم و پاره پاره کردن زن و زنده به گور کردن مادر و برادران و خواهران وی، فتنه ای را فرو نشاند.
به جای داریوش دوم، پسرش اردشیر دوم به سلطنت نشست که ناچار شد در جنگ کوناکسا، با برادرش، کوروش کوچک که مدعی پادشاهی بود سخت بجنگد. این اردشیر مدت درازی سلطنت کرد و پسر خود، داروش را که قصد او کرده بود کشت و آنگاه که دریافت، پسر دیگرش، اوخوس نیز قصد جان او را دارد، از غصه دق کرد.
اوخوس پس از بیست سال پادشاهی، بدست سردارش، باگواس ، مسموم شد. این سردار خونریز، پسری از وی را به نام ارشک به تخت نشانید و برای اثبات حسن نیت خود، نسبت به وی، برادر او را کشت. چندی بعد، ارشک و فرزندان خرد وی را نیز به دیار عدم فرستاد و دوست مطیع خود، کودومانوس را به سلطنت رسانید. این شخص، هشت سال سلطنت کرد و لقب داریوش سوم به خود داد.
هموست که در جنگ با اسکندر، هنگامی که سرزمین و پادشاهی او در حال احتضار بود، کشته شد.در هیچ دولتی، حتی در دولتهای دموکراسی امروز، کسی را سراغ نداریم که در فرماندهی از این شخص بی کفایت تر بوده باشد
امروز چند تا کتاب تاریخی رو به شما معرفی میکنم که در رابطه با دوران هخامنشی میباشد .
نام کتاب : شاه جنگ ایرانیان
نویسنده : اشتن متز آلمانی و جون بارک آمریکایی
موضوع کتاب : عظیم ترین نبرد جهان، بین خشایارشاه و سپاه یونانیان
نام کتاب : کوروش نامه
نویسنده : تاریخ نگار مشهور جهان ، گزنفون
موضوع کتاب : بررسی زندگی شاهنشاه بزرگ ، کوروش کبیر
نام کتاب : فرمان شاهنشاهان هخامنشی
نویسنده : رولف نارمن شارپ
موضوع کتاب : ترجمه کتیبه های پادشاهان هخامنشی
نام کتاب : تخت جمشید
نویسنده : دکتر اشمیت
موضوع کتاب : بررسی کاخهای منحصر به فرد تخت جمشید
نام کتاب : تاریخ هرودوت
نویسنده : هرودوت- از مورخین نامدار یونان
موضوع کتاب : تاریخ ایران ، یونان و مصر
نام کتاب : از زبان داریوش بزرگ
نویسنده : خانم پروفسور هاید ماری کخ
موضوع کتاب : بررسی کتیبه ها و زندگی داریوش بزرگ هخامنشی
نام کتاب : آناباسیس
نویسنده : گزنفون
موضوع کتاب : شاهنشاهی کوروش کوچک
نام کتاب : شاهنشاهی هخامنشی
نویسنده : مانویل کوک
موضوع کتاب : امپراطوری بزرگ هخامنشیان
آن اندازه که از افسانه ها بر می آید، کوروش از کشورگشایانی بوده است که بیش از هر کشورگشای دیگر او را دوست داشته اند و پایه های سلطنت خود را بر بخشندگی و خوی نیکو قرار داده بود. دشمنان وی از نرمی و گذشت او آگاه بودند و به همین جهت در جنگ با کوروش مانند کسی نبودند که با نیروی نومیدی میجنگد و میداند چاره ای نیست جز اینکه بکشد یا خود کشته شود.
کوروش با یهودیان به نیکی رفتار میکرد. یکی از ارکان سیاست و حکومت وی آن بود که برای ملل و اقوام مختلفی که اجزای امپراطوری او را تشکیل میدادند به آزادی عقیده دینی و عبادت معتقد بود. این خود میرساند که بر اصل اول حکومت کردن بر مردم آگاهی داشت و میدانست که دین از دولت نیرومندتر است که وی هرگز شهرها را غارت نمیکرد و معابد را ویران نمی ساخت، بلکه نسبت به خدایان ملل مغلوب به چشم احترام می نگریست و برای نگاهداری پرستشگاهها و آرامگاههای خدایان، از خود، کمک مالی نیز میکرد. حتی مردم بابل که در برابر او سختی کرده بودند، در آن هنگام وی را نسبت به معابد و خدایان خویش دیدند، به گرمی بر گرد او جمع شدند و مقدم او را پذیرفتند. هر وقت سرزمینی را میگشود که جهانگشای دیگری پیش از وی به آنجا نرفته بود، با کمال و تقوا، قربانیهایی به خدایان محل تقدیم میکرد. همه ادیان را قبول داشت و میان آنها فرقی نمیگذاشت و با مرحمت به تکریم همه خدایان می پرداخت .
هنگامی که از گشودن همه سرزمینهای خاور نزدیک آسوده شد، در صدد بر آمد که ماد و پارس را از هجوم بدویانی که در آسیای میانه منزل داشتند خلاص کند و چنان به نظر میرسد که در این
حمله های خود، تا کنار نهر سیحون در شمال و تا هندوستان در خاور پیش رفته باشد. در همین
گیر و دارها و در آن زمان که به منتهای بزرگی خود رسیده، در جنگ با قبایل ماساگت که از قبایل گمنام ساکن در سواحل دریای خزر بودند، کشته شد .
کوروش کبیر امپراطوری بزرگی را بدست آورد، ولی پیش از اینکه فرصت سازمان دادن به آنرا پیدا کند، اجل آن امپراطوری را از دستش بیرون آورد .
کارهای بزرگی که کوروش کبیر برای پارس و پارسیان انجام داده، آنقدر وی را محبوب کرده که بعد از گذشت بیش از دوهزار و پانصد سال ، هنوز از کوروش کبیر به نیکی یاد میشود و ایرانیان ، نام وی را با افتخار و غرور خاصی به زبان می آورند .
یادش همیشه در قلبهایتان باشد
کوروش یکی از کسانی بود که گویا برای فرمانروایی آفریده شده اند و به گفته امرسن ، همه مردم از تاجگذاری ایشان خوشحال شدند. روح شاهانه داشت و شاهانه به کار بر میخواست. در اداره امور به همان گونه شایستگی داشت که در کشور گشاییهای حیرت انگیز خود، با شکست خوردگان به بزرگواری رفتار میکرد و نسبت به دشمنان سابق خود مهربانی میکرد. پس مایه شگفتی نیست که یونانیان درباره وی داستانهای بیشمار نوشته و او را بزرگترین پهلوان جهان دانسته باشند.
مایه تاسف آن است که از نوشته های هرودوت و گزنوفون ، نمی توانیم اوصاف و شمایل وی را طوری ترسیم کنیم که قابل اعتماد باشد. هرودوت، تاریخ وی را با بسیاری داستانهای خرافی در هم آمیخته، و گزنوفون ، کتاب خود با عنوان تربیت کوروش را همچون رساله ای در فنون جنگ نوشته، و در ضمن آن خطابه ای در تربیت و فلسفه آورده است. گزنوفون چندین بار در نوشته خود، کوروش را با سقراط اشتباه کرده و احوال آن دو را باهم آمیخته است .
آنچه به یقین میتوان گفت این است که کوروش، زیبا و خوش اندام بوده، چه پارسیان تا آخرین روزهای دوره هنر باستانی خویش به وی همچون نمونه زیبایی اندام می نگریستند.
دیگر اینکه وی موسس سلسله هخامنشی یا سلسله شاهان بزرگ است که نامدارترین دوره تاریخ ایران بر آن سرزمین سلطنت میکرده اند.
دیگر آنکه کوروش ، سربازان مادی و پارسی را چنان منظم ساخت که به صورت قشون شکست ناپذیری در آمد. بر ساردیس و بابل مسلط شد و فرمانروایی اقوام سامی را بر باختر آسیا چنان پایان داد که تا هزار سال پس از آن دیگر نتوانستند دولت و حکومتی بسازند.
تمام کشورهایی را که قبل از وی در تحت تسلط آشور و بابل و لیدیا و آسیای صغیر بود، ضمیمه پارس ساخت و از مجموع آنها یک دولت شاهنشاهی و امپراطوری ایجاد کرد که بزرگترین سازمان سیاسی قبل از دولت روم قدیم و یکی از خوش اداره ترین دولتهای همه دوره های تاریخی بشمار میرود
پارسیها در سخن گفتن، صریح و در دوستی ، استوار و مهمان نواز و بخشنده بودند و بر رعایت آداب معاشرت، تقریبا به اندازه مردم چین، مواظبت داشتند.چون دو نفر که از حیث رتبه با یکدیگر برابر بودند، به هم می رسیدند ، یکدیگر را می بوسیدند و اگر کسی به شخصی بلند مرتبه تر از خود بر میخورد،پشت دو تا میکرد و به او احترام میگذاشت.در مقابل اشخاص کوچکتر گونه خود را برای بوسیدن پیش می آوردند. برای مردم متعارفی، تواضع مختصری کافی بود.چیز خوردن در کنار راه را سخت ناپسند میدانستند.بینی گرفتن و آب دهان انداختن در مقابل دیگران را بد میدانستند. تا زمان خشایارشاه ، در خوردن و نوشیدن، سادگی فراوان داشتند و جز یکبار در روز خوراک نمی خوردند و جز آب خالص چیز دیگری نمی نوشیدند. پاکیزگی را ، پس از زندگی، بزرگترین نعمت میدانستند و چنان می پنداشتند که کار نیکو چون از دست نا پاک ارزشی ندارد.چه انسان اگر در بر انداختن فساد
(میکروب ها ) قیام نکند، فرشتگان در جسم او منزل نخواهند کرد.کسانی را که سبب پراکنده شدن بیماریهای واگیردار میشدند سخت کیفر میدادند. در جشنها، همه مردم با لباسهای پاک سفیدی حاضر میشدند. آداب و رسوم تطهیر و جلوگیری از پلیدی بسیار بود. در کتال مقدس زردشت، فصلهای مطولی است که همه از قواعد مخصوص پاکی جسم و جان بحث میکند. در آن کتاب آمده است که چیدن ناخن و مو، و نفس کشیدن از دهان، همه ، پلیدی است و ایرانی فرزانه باید از آنها پرهیز کند، مگر اینکه قبلا آنها را پاک کرده باشد
نوشته ویل دورانت
زاد روز زرتشت خجسته باد
خداحافظ
عکسهای شهر تاریخی استخر
شهر باستانی استخر
سنگهای تخت جمشید
نام و نسبت زمانی ماههای سال در تقویمهای مختلف
واژه پارسه، تخت جمشید و پرسپولیس
امپراطوری هخامنشی
کتابخانه تخت جمشید
کوروش بزرگ
فونت خط میخی
پادشاهان هخامنشی
تخت جمشید،معجزه هنر پارسیان
[عناوین آرشیوشده]