گزنفون(تاریخ نویس)، در نوشته های خود گفته: کوروش کبیر، توانایی وسعت دادن کشور خود را در قسمتی از دنیا داشت که همه را متحیر بکند و هیچکس کاری که به ضرر و زیان او بود، انجام نمیداد. تمام خواسته های مردم را که انگار به او الهام شده بود، انجام میداد و هر کسی آرزو داشت که در امپراطوری او زندگی کند.
کوروش، فرمانروای بزرگترین منطقه جهان که از دریای مدیترانه تا به شرق ایران و از شمال از دریای سیاه تا به مرزهای عربی ادامه داشت، بود. تمام اینها از روی لوحه کوروش که به استوانه معروف است و مانند یک بشکه است که روی آن با خط میخی حکایت گرفتن بابل حکاکی شده است و کوروش خودش را در آن، فرمانروای دنیا میخواند. کوروش همچنین بازگو میکند که چطور مردمی را که به صورت برده در بابل بودند، به سرزمینهای خود برگردانده است. در این لوح از یهودیان نامی برده نشده است، اما بطور مشخص در کتاب(ازرا) گفته شده که تمام اسیرانی که بوسیله (نبوکدنصر) گرفتار شده بودند به کشور خود، اورشلیم، مراجعت کرده و معبد خود را از نو بنا کردند.
این سندی است از عقیده و ایمان کوروش که همیشه به آن ممارست میکرد و میخواست که صلح و صفا را به زندگی مردم بیاورد و این خوش باش و درودی است که در اولین فصل حقوق بشر آمده است. با این که قسمتی از لوحه کوروش بر اثر مرور زمان از بین رفته است اما قسمت اعظم آن مانده و ترجمه شده است.
منبع: ایران در هزاره اول قبل از میلاد
ایران در هزاره اول قبل از میلاد (هخامنشیان)
با طلوع دولت هخامنشی که بوسیله کوروش کبیر بنیان گردید (حدود550ق.م) ، ایران در صحنه تاریخ جهانی، نقش فعال و تعیین کننده ای یافت. همچنین این دولت منشاء و مرکز یک تمدن ممتاز آسیایی و جهانی دنیای باستان شناخته شد. پایه گذار سلسله هخامنشی، شخصی بنام هخامنش بود. کوروش کبیر (سیروس در انگلیسی و کوروس در یونانی)، پادشاه سرزمین انشان (انزان، در حدود شوش و نواحی ایلام جنوبی) و سرکرده سلحشور و محبوب طوایف پارسه که قلمرو او و پدرانش در آن ایام، تابع حکومت پادشاهان خاندان (دیااکو) محسوب میشد، با شورش بر ضد آستیاگ و پیروزی بر او، هگمتانه (اکباتان،همدان) را گرفت. وی خزاین و تختگاه ماد را هم طبق نوشته یک کتیبه بابلی، به انشان برد و سرانجام به قرمانروایی طوایف ماد در ایران خاتمه داد. کوروش از نوادگان پادشاهان گذشته است. او به خودش به چشم یک پادشاه انشان نگاه میکند و خودش را متعلق به فرمانروایان پارسی میداند، اما کوروش از طرف مادری هم به درجه پادشاهان میرسد، چون مادرش دختر (آستیاگ) آخرین پادشاه ماد بود.
غلبه سریع او بر قلمرو ماد که بلافاصله بعد از سقوط همدان تحت تسلط او در آمد، در نزد پادشاهان عصر، موجب نگرانی شد. کوروش برای مقابله با اتحادیه ای که با شرکت لیدی، بابل و مصر بر ضد او در حال شکل گرفتن بود، خود را ناچار به درگیری با آنها یافت. پس از آن، بلافاصله با سرعتی بی نظیر، به جلوگیری از هجوم کرزوس پادشاه لیدی، که با عجله عازم تجاوز به مرزهای ایران بود، پرداخت. در جنگ، کرزوس مغلوب شد و ساردیس (اسپرده،سارد) پایتخت او بدست کوروش افتاد. این پیروزی، آسیای صغیر را هم بر قلمرو وی افزود اما قبل از درگیری با بابل، ظاهرا برای آنکه هنگام لشکرکشی به بین النهرین مانند آنچه برای هووخشتره، پادشاه ماد در هنگام عزیمتش به جنگ با آشور پیش آمد، دچار حمله سکاها نشود، مدتی در نواحی شرقی فلات به آماده سازی قدرت و تامین حدود خود پرداخت. بالاخره با عبور از دجله، حمله به بابل را آغاز کرد و تقریبا بدون جنگ آنرا فتح کرد. با فتح بابل، سرزمینهای آشور و سوریه و فلسطین هم به تصرف کوروش کبیر در آمد. اما درگیریهایی که در نواحی شرق کشور در نواحی گرگان و اراضی بین دریاچه آرال برای او پیش آمد، منجر به مرگ او شد(529ق.م).
جنازه کوروش کبیر را به پاسارگاد آوردند. مقبره او که هنوز هم پابرجاست، از یک اتاقک و شش پله درست شده است. بنابر گفته آریان (180-96بعد از میلاد) جنازه کوروش را در یک تابوت سنگ آهک قرار دادند و بر روی مقبره، این جمله به چشم میخورد: (ای مرد، بدان هر که هستی و از هر کجا آمده ای، من کوروش، کسی هستم که امپراطوری را برای ایرانیان آوردم. پس هیچوقت به این مقبره من و این خاکی که من را در خود جای داده، غبطه نخور)
منبع: ایران در هزاره اول قبل از میلاد
همچنین به عزرا دستور داد که هر که از قانون شاهنشاهی و قانونی که او بازنویسی خواهد کرد، پیروی نکند، باید یا کشته یا تبعید گردد. اقدامات عزرا در فلسطین، چنانکه در تورات میخوانیم، بسیار موفقیت آمیز بود. در دیگر نقاط شام نیز هیچگونه همسوئی با (ان حوروس) نشان داده نشد و معلوم میشود که اقدامات مشابه در این سرزمینها نیز بسیار ثمربخش بوده است. اردشیر برای جلوگیری از همسوئی آتن و یونانیها با (ان حوروس) که قول وفاداری و کمک از آنها گرفته بود نیز، افسری پارسی بنام (مگابازوس) با اختیارات ویژه به اسپارت فرستاد و تحریکاتی که آتنیها در صدد انجامش بودند با تهدیدها و رشوه هایی که (مگابازوس) به سران آتن داد، فرو خوابانده شد. اردشیر پس از این اقدامات، سپاه بزرگی به فرماندهی شهریار سوریه به مصر فرستاد. (ان حوروس) در برابر این سپاه به سختی شکست خورد. مزدوران یونانیش تسلیم شدند. (ان حوروس) نیز دستگیر شد و شورش فرو خوابید. از میان تمام مزدوران یونانی فقط پنجاه نفر زنده در رفتند. اینها به همراه (ان حوروس) به شوش فرستاده شدند و به دستور شاهنشاه به زندان افتادند. (ان حوروس)، پنج سال دیگر زنده بود و یونانیها نیز در آینده آزاد شده به سرزمینی بنام (تانیراس) فرستاده شدند. پنجاه کشتی از جنگندگان مزدور آتنی که برای کمک به (ان حوروس) فرستاده شده بودند، زمانی به ساحل مصر رسیدند که شورش فرو خوابیده بود و سرنوشتشان البته نابودی بود. بعد از آن به دستور اردشیر در مصر، اصلاحاتی انجام شد و مردم این کشور از شاهنشاه، رضایت خاطر حاصل کردند. چنانکه از اسناد بازمانده از کاهنان مصری بر می آید، مردم مصر، اردشیر را یکی از فرعونان مصر به شمار می آوردند و او را تقدیس میکردند. اردشیر در شهرها و جزایر یونان، دست به اقداماتی خردمندانه زد و اثر بخشی هرگونه تحریکات ضد ایرانی را که آتنیها بکار میبردند از بین برد. به دنبال این اقدامات، سران تحریک ضد ایرانی در آتن که از خشم شاهنشاه در بیم بودند، هیئتی را به شوش فرستادند تا پیمان دوستی زمان خشایارشاه را تجدید کنند. این هیئت با کامیابی به آتن بازگشت. زیرا دربار ایران، استقلال آتن را به رسمیت شناخته بود و آتن نیز قول داده بود که در آینده، از یاری به هر شورشی در مصر و لیبیا، خودداری ورزد. چهر سال بعد از این جریانها، (پریکلس) فرمانروای آتن، با شاه اسپارت وارد یک پیمان صلح سی ساله شد تا با خاطر آسوده، سرزمینهای یونانی نشین درون قلمرو شاهنشاهی را بر ضد ایران بشوراند و بر دامنه قلمرو خویش افزوده و تشکیل پادشاهی آتنی بدهد. ولی جاسوسان یونانی اردشیر، با پولهای انبوهی که در اختیار داشتند، دستشان در پرداختن رشوه های کلان به منتفذان یونانی، باز بود و چنان در این اتحاد، خلل افکندند که پیش از آنکه (پریکلس)، اقدام موثری برای پیشبرد برنامه هایش آغاز کرده باشد، جنگهای دراز مدت (پلوپونیس) آغاز گردید و خاطر دربار ایران از تحریکات آتن آسوده شد. در دوران 41 ساله سلطنت اردشیر اول، ایران مثل دوران داریوش بزرگ و خشایارشاه، همچنان شوکت و قدرتش را در جهان حفظ کرد و از تمدن خاورمیانه به بهترین نحو، پاسداری نمود.
منبع : شاهنشاهی هخامنشی
نویسنده : امیرحسین خنجی
چون خشایارشاه در سال 465 پ م درگذشت، فرزندش (ارته خشتره) بر جایش به سلطنت نشست. این همان اردشیر دراز دست معروف است که 41 سال با شان و شوکت در ایران و جهان شاهنشاهی کرد. به سبب آنکه در زمان اردشیر اول، وابستگی یونانیان به ایران بیش از هر زمان دیگری بود، این پادشاه نیز مثل داریوش و خشایار شاه در تاریخ یونان، جای ویژه ای برای خود باز کرده است. علت این امر آنست که او مثل خشایار شاه با همه حکام شهرهای یونانی روابط بسیار نیکو برقرار کرده برای آنها هدایای چشمگیر میفرستاد تا اطاعت و محبتشان را نسبت به دربار ایران بر دوام بدارد.
هرودوت در موارد متعددی از یونانیانی که هدایای بزرگ اردشیر اول را دریافت میکردند و گوش به فرمانش بودند، نام برده است و این گواهی نشانه مردم داری این شاهنشاه بزرگ است که در همه جا اعمال میشده و آرامش و امنیت را در سراسر کشور پهناور هخامنشی برقرار میداشته است. همچنین هرودوت با احترام شایسته از اردشیر اول یاد کرده ضمن یک مقایسه شتاب آلوده بین داریوش و خشایارشاه و اردشیر اول مینویسد که: داریوش نمونه یک تلاشگر، خشایارشاه نمونه یک جنگجو و اردشیر نمونه یک جنگاور بزرگ بود. به همین سبب ما وقتی از این مردان نام میبریم باید از آنها با احترام شایسته یاد کنیم.
پلوتارک مینویسد: اردشیر اول به خاطر بزرگ منشی و روحیه والایش در میان همه شاهان ایران برجستگی خاصی دارد. اردشیر اول پادشاهی با تدبیر بود و وفاداری ملتهای تابعه و شوکت ایران را با سیاستهای حکیمانه و خردمندانه و با گشاده دستی و سخاوتمندی بی مانندی در جهان حفظ کرد. در سال 460 پ م، آشفتگیهایی در مصر بروز کرد و یکی از بقایان خاندان فرعونان بنام (ان حوروس) پسر پسامتیک که در نقطه ای از لیبیا حکومت داشت با سپاهی که سربازانش، لیبیایی ها و مزدوران یونانی بودند به ممفیس حمله برده، شهریار پارسی را که برادر شاه بود، مقلوب و مقتول کرد و ممفیس را گرفته به احیای سلطنت مصر پرداخت. او با آتن نیز که دیر زمانی اش از آن بخشی از مصر شناخته میشد،تماس گرفته، سران آتن را تحریک به شوراندن یونانی ها بر ضد سلطه ایرانیان کرد. اردشیر برای جلوگیری از اثر گذاری احتمالی (ان حوروس) در شام و فلسطین اقدامات اثر بخشی انجام داد که نمونه ای از آن را در تورات (کتابهای عزرا و نحمیا) میخوانیم. بنابراین نوشته ها ، او یکی از سران اسرائیل بنام (عزرا) که در (تیسپون) میزیست، فرمان داد به فلسطین رفته معبد اسرائیل را به هزینه دربار ایران بازسازی کند، قانون کهن قوم یهود را با توجه به قانون شاهنشاهی بازنویسی کرده برای مردم اسرائیل بخواند و امنیت و آرامش را در اسرائیل برقرار بدارد. او در فرمان نامه ای که به دست (عزرا) داد، کاهنان و لاویان و رهبران دینی اسرائیل را از پرداختن مالیات و حتی باج راهداری (عوارض گمرکی) معاف اعلام داشت.
منبع : شاهنشاهی هخامنشی . نویسنده : امیرحسین خنجی
ادامه دارد
در نگاره های جبهه شرقی آپادانا، یعنی همان نمای اصلی و نخستین تالار بار تخت جمشید، پشت سر شاه بر تخت نشسته، سربازان گارد نیزه دار در سه ردیف روی هم قرار گرفته، ایستاده اند. این مجلس تقریبا یک سوم فضای وسیع شمالی نگاره ها را در اختیار دارد. این سربازان، تقریبا صد نفر، در اینجا به نمایندگی 10000 سرباز به تصویر کشیده شده اند که (سپاه آماده باش) شاهنشاه ایران را تشکیل میداده اند. این سربازان را از این رو جاویدان مینامند که با مردن یا کشته شدن یکی، بی درنگ فرد دیگری به جای او قرار میگرفت. به این ترتیب تعداد افراد تین گارد همواره 10000 نفر بوده است.
گارد پشت سر شاه، لباس چین دار هخامنشی بر تن، کفش ایرانی سه بندی بر پا و نواری پیچیده بر گرد سر دارند. به خاطر همین نوار، اینان را عیلامی انگاشته اند. اما در پشت نوار دور سر عیلامیها، همیشه گره ای وجود دارد. از این روی و مخصوصا به خاطر کفشها، کاملا روشن است که افراد گارد، پارسی اند. حتی میتوان چنین گفت که همه افراد (ده هزار جاودانان) فقط از پارس بوده اند.
نیزه دست همه این سربازان، در قسمت پایین به یک انار کوچک ختم میشود. از همین روی، یونانیان، آنرا (سیب بر) نامیده اند. این گارد 10000 نفری از ده گروه 1000 نفری تشکیل میشد. انار سرنیزه فرمانده هر گروه که (هزارپت) نامیده میشد، زرین و انار دیگران سیمین بود. فرمانده نیزه داران (انار طلایی) نیز دارای همین عنوان هزارپت بود. تین هزارپت، ظاهرا فرمانده همه نیروهای ایرانی نیز محسوب میشد. فرمانده کل گارد جاویدان، همان فرمانده سپاه ایران نامیده میشد و از قدرت فوق العاده ای برخوردار بود. این فرمانده را شاه، از افراد خانواده خود و یا از میان دوستان مورد اعتمادش برمیگزید.
گروه بندی همه نیروهای نظامی ایران متنند گارد ویژه جاویدان، (ده دهی) بود. گروههای 1000 نفری متشکل از گروههای ده نفری تشکیل میشد. همه اینها شبیه رده های نظامی امروزی، متننددرجه دار، ستوان، سرهنگ و ژنرال، فرمانده خاص خود را داشتند. اشاره میشود که از این نظام در گروه بندی کارگران نیز استفاده میشد.
در کنار گارد جاویدان، 10000 نفری که پیاده نظام بود، هنگهای 1000 نفری سواره نظام نیز وجود داشت. به هنگام جنگ، علاوه بر این سپاهیان ثابت و قوای ساتراپ نشین مختلف امپراطوری بزرگ ایران، دهقانانی که از طرف شاه، زمینهایی را برای کاشت و برداشت در اختیار داشتند متقابلا به عنوان سرباز در ارتش به خدمت گرفته میشدند. به نظر میرسد که سربازان منطقه (پئیشاخوادا) در شرق تخت جمشید و در خاک کرمان، قابل اعتمادتر و ضربتی تر بوده اند. از لوحهای دیوانی بر می آید که از آنها به دفعات برای ماموریتهای ویژه دعوت شده است.
منبع : کتاب از زبان داریوش
استقرار سلطنت داریوش بزرگ، به سادگی صورت نگرفت. او بی درنگ با سلسله شورشهای گسترده ای مواجه شد که رقیبانش از قبایل مختلف ایرانی و غیر ایرانی برپا کردند. در خوزستان، مردی بنام (آترینَه) به پا خاسته برای خودش تشکیل سلطنت داد. در بابل، مردی بنام (نیدین تابِل) مدعی شد که پسر (نَبوخَدنَصَر) است و مردم را پیرامون خویش گرد آورده، خویشتن را شاه بابل خواند. (آترینَه) را لشکر اعزامی داریوش، به آسانی شکست داده، اسیر کرد و به نزد داریوش برد که در بابل بود. برای مواجهه با شورش بابل، داریوش شخصا لشکر کشید و مدعی سلطنت بابل را طی سه روز نبرد، شکست داده، دستگیر و معدوم کرد. به دنبال سرکوب این شورشها، مدعیان سلطنت در پارس، خوزستان (برای بار دوم)، ماد، ارمنستان، پارت، هیرَکانیَه، مرو، سیستان، بابل (برای بار دوم) به پا خاستند و هر کدام برای خودش، تشکیل سلطنت داد.
در مصر نیز، شهریار پارسی که توسط کمبوجیه نشانده شده بود، خود را شاه مصر نامید. داریوش پس از نابود سازی (نیدیل تابل) به خوزستان لشکر فرستاد، ولی پیش از آنکه لشکرش به خوزستان برسد، مدعی پادشاهی خوزستان به دست هواداران داریوش که خود از خوزیها بودند کشته گردید و خوزستان آرام شد. در ماد، مردی بنام (فَروَرتیش) با ادعای اینکه از خاندان شاهی ماد و نواده (هوَخشَتَر) است به پا خاسته، تشکیل سلطنت داد. داریوش لشکری به ماد فرستاد، ولی چونکه (فرورتیش) در میان بخشی از قبایل ماد، پایگاه مستحکمی داشت، این لشکر نتوانست که کاری از پیش ببرد و داریوش مجبور شد که شخصا از بابل به ماد برود. برای مقابله با قیام ارمنستان نیز داریوش لشکر فرستاد. این لشکر پس از چند روز نبرد توانست که مدعی سلطنت ارمنستان را نیز نابود کند.
داریوش در ماد، فرورتیش را شکست داد و فرورتیش با دسته ای از وفادارانش به ری گریخت. لشکر اعزامی داریوش، وی را در ری شکست داده و دستگیر کرده و به ماد فرستاد و او در همدان به دار آویخته شد. در (سگرتیه-میانه در آذربایجان)، مردی بنام (چیتَرن تَخَمه) با ادعای اینکه از خاندان شاهی ماد است قیام کرده، تشکیل سلطنت داد. این نیز توسط لشکر اعزامی داریوش که به فرماندهی یک پارسی بنام (تهماسپ) گسیل شد، شکست یافته، دستگیر و به ماد فرستاده شد و سپس در اربیل (اکنون شمال عراق) به دار آویخته شد.
زمانی که فرورتیش در ماد قیام کرده بود، سپهداران مادی که در پارت و هیرکانیه بودند، از او حمایت کردند و سپاهیان را بر ضد داریوش شوراندند و (ویشت اسپَه) پدر داریوش که شهریار پارت بود را بیرون راندند. داریوش پس از فراغت از کار شورشگر مادی از ری نیروی امدادی برای پدرش فرستاد و (ویشت اسپَه) پس از دو جنگ بزرگ، شورشیان را سرکوب کرد و آرامش را به پارت و هیرکانیه برگرداند.
در مرو، مردی بنام (فَرادَ) به پا خاسته تشکیل سلطنت داد. این شورش نیز مثل بقیه به تدبیر داریوش و توسط لشکر اعزامی او به شکست انجامید و (فراد) نابود شد. در پارس مردی بنام (وَهیزَداتَه) مدعی شد که بردیا، پسر کوروش کبیر است و حمایتی یافت. حتی سپاهیان پاسارگاد نیز از او حمایت کردند. او در سه موضع و سه جنگ بزرگ، از لشکریان اعزامی داریوش شکست یافت و سرانجام دستگیر شد و به فرمان داریوش در پارس به دار آویخته شد.
زمانی که (وهیزداتَه) درگیر نبرد با لشکریان داریوش بود، در سیستان، سپهدارانی از (وهیزداته) هواداری کرده به ضد داریوش شوریدند. لشکر اعزامی داریوش در سیستان (غرب افغانستان کنونی) سه جنگ با شورشیان داشت و توانست شورش را سرکوب کند و آرامش را به منطقه باز گرداند. در میان گرفتاریهای داریوش در پارس و شرق کشور، بابل مجددا شورید و پیرمردی بنام (اَرخَه) با ادعای اینکه پسر (نبوخدنصر) است پادشاه شد. (اَرخَه) نیز مثل دیگر شورشیها توسط لشکر اغزامی داریوش، شکست یافته دستگیر شد و او را در بابل به دار آویختند.
همه این رخدادها در خلال کمتر از دو سال به وقوع پیوست. معمولا جنگهای به طور همزمان در چندین نقطه در جریان بود. داریوش بزرگ در خلال این مدت کوتاه همه مدعیان سلطنت را سرکوب و نابود کرد و این به آن معناست که داریوش به عنوان جانشین واقعی کوروش و کمبوجیه، بیش از مجموع همه رقیبان نیرومند خویش در میان مردم کشور پایگاه داشته است. حتی در ارمنستان و میانرودان نیز، پایگاه داریوش، نیرومندتر از پایگاه مدعیان بومی سلطنت بود. یعنی هم ایرانیان و هم اقوام زیر سلطه به سبب رفتارهای نیکی که از کوروش و کمبوجیه دیده بودند، سلطنت هخامنشیان را حتی بر مدعیان به پا خاسته سلطنت از خاندانهای حکومتگر سابق خودشان ترجیح میدادند.
منبع: شاهنشاهی هخامنشی
نویسنده : امیر حسین خنجی
تصرف مصر توسط کمبوجیه به نقل از مصری ها
شرق شناسان بزرگ اروپایی، برای تایید صحت این مطالب به سندی معتبر از یک فرد مصری که معاصر کمبوجیه بود، دست یافتند. توضیح اینکه در مقر کلیسای واتیکان، مجسمه ای از یک فرد مصری وجود دارد که شاهد فتح مصر بدست کمبوجیه بوده است. این مجسمه دارای کتیبه ای است که حاوی شرح زندگانی صاحب مجسمه و وقایع آن زمان مصر است. این مجسمه مربوط به پسر رئیس معابد مقدس شهر سائیس است. او در زمان آمازیس، خزانه دار پادشاه، رئیس قصر سلطنتی و فرد مورد اعتماد کامل پادشاه بوده است. او سپس در زمان پسامتیک سوم، رئیس کل کشتیهای مصر باستان شد. پس از تسلط کمبوجیه بر مصر، او فرد مورد اعتماد و پزشک بزرگ مصر میشود. او از کمبوجیه خواهش میکند که عظمت معبد بزرگ نیت (مادر خدایان مصر باستان) و چند معبد دیگر را که مربوط به خدایان مهم بود و در شهر سائیس قرار داشت، به آنجا برگرداند و آساییها را که در معبد (نیت) اقامت داشتند، از آنجا بیرون کند.
کمبوجیه هم چنین میکند و زمینها و خانه های خوب به مصریها میدهد. او در مورد خدمات خود به مردم مصر مینویسد که آنها را از بدبختی و گرسنگی نجات داده است. از این نوشته ها چنین بر می آید که کمبوجیه دقیقا مانند کوروش کبیر در بابل رفتار کرد و به تمام آداب و رسوم مصریها احترام گذاشت.
در بعضی از روایت ها نوشته اند که کمبوجیه، معابد مصری را ویران کرد ولی به مکانهای مقدس یهودیان و قوم بنی اسرائیل احترام گذاشت. ولی طبق اسناد و نوشته های مصریان، آنها کمبوجیه را زاده خدای بزرگ (را) و فرعون قانونی خود میدانستند و بر این عقیده بودند که با رفتن او به مصر، سلسله بیست و ششم فراعنه یا سلسله پادشاهان سائیس، منقرض میشود و سلسله بیست و هفتم تاسیس میشود که تا زمان پادشاهی اردشیر دوم هخامنشی ادامه پیدا میکند.
درگذشت کمبوجیه
ظاهرا کمبوجیه پس از حدود هفت ماه حکومت بر مصر، در میگذرد. در مورد مرگ کمبوجیه هم روایتهای مختلفی وجود دارد. بعضیها میگویند که او خودکشی کرد و بعضی دیگر از تاریخ نگاران میگویند که او بر اثر بیماری صرع، دیوانه شده و سپس درگذشته است. ولی به نظر نمیرسد هیچ یک از این روایتها، سند تاریخی معتبری داشته باشند.
در زمانی که کمبوجیه در مصر حضور داشت، یکی از مغان مادی بنام (گئومات) از غیبت طولانی کمبوجیه استفاده میکند و خود را در پاریس، شاه میخواند. او چنین وانمود میکند که بردیا (برادر کوچکتر کمبوجیه ) است. این خبر ناراحت کننده هنگامی به کمبوجیه میرسد که در راه بازگشت به پارس بود. اما کمبوجیه هرگز به میهن نرسید و در راه درگذشت.
منبع: شاهنشاهی هخامنشی
امیر حسین خنجی
جنگ با مصری ها به نقل از هرودوت
لشکر ایران از کویر میگذرد و به پلوزیوم که در کنار شعبه اول رود نیل از سمت مشرق قرار دارد، میرسد و در مقابل قشون مصر صفوف خود را می آراید. سپس جنگ سختی شروع میشود و به هر دو طرف تلفات زیادی وارد میشود، ولی بالاخره مصریان وادار به تسلیم میشوند. مصریها پس از این شکست با بی نظمی به طرف منفیس پایتخت مصر باستان فرار میکنند. تسلیم شدن مصریها، اهالی لیبیا را به وحشت می اندازد و آنها بدون جنگ کردن، باجی را برای خود معین کرده و به همراه هدایایی برای کمبوجیه میفرستند. اهالی سیرن (از مستعمرات یونان در آفریقا) و برقه هم، باج و خراج خود را به همراه سفیرانی نزد کمبوجیه میفرستند.
پس از تسخیر منفیس، کمبوجیه، پسامتیک را دوباره حاکم مصر کرد ولی به سبب شورشی که ایجاد کرد، کشته شد. سپس کمبوجیه به شهر سائیس رفت. این شهر در نزد مصریان، بسیار مقدس بود. پس از تصرف مصر، کمبوجیه به فکر حمله به قرطاجنه، آمون و حبشه افتاد. از آنجایی که حمله به قرطاجنه باید از طریق دریا صورت میگرفت، بنابراین کمبوجیه از فنیقیها کمک خواست. ولی چون این کشور از مستعمرات سابق فنیقیه بود، آنها حاضر به کمک به کمبوجیه نشدند. بنابراین او از حمله به قرطاجنه منصرف شد.
کمبوجیه به نزد پادشاه حبشه سفیرانی را فرستاد، ولی پادشاه حبشه به سفیران پارسی چیزهایی را نشان داد و حرفهایی را گفت که آنها تا حدی ترسیدند ولی عاقبت، کمبوجیه به حبشه حمله کرد. اما او به دلیل اینکه غذا و تدارکات لازم را برای سپاهیانش فراهم نکرده بود، با دادن تلفات زیادی، مجبور به به عقب نشینی شد. کمبوجیه لشکری را که برای تصرف حبشه فرستاد، دو قسمت کرد و قسمتی را برای تصرف شهر آمون (آمون یا خدای خورشید یکی از خدایان بزرگ مصر باستان است) فرستاد ولی از سرنوشت آنها اطلاع دقیقی بدست نیامده است. با تمام این احوال در زمان داریوش بزرگ و خشایارشاه، حبشه و قرطاجنه، جزء کشورهای تابعه ایران بودند.
متاسفانه بعضی از تاریخ نگاران یونان باستان، کمبوجیه را فردی خشن و جلاد معرفی کرده اند که کشتار زیادی در مصر به راه انداخت. بعضی دیگر نیز او را فردی دیوانه معرفی کرده اند، ولی به نظر نمیرسد این ادعاها سند تاریخی معتبری داشته باشند. زیرا اگر او فردی دیوانه یا خشن بود، هرگز نمیتوانست بر فرعون قدرتمند مصر پیروز شود و تا مدتی بر مصر حکومت کند.
یونانی ها همچنین نقل قول کرده اند که کمبوجیه به خاطر علاقه به خواهرش، با او ازدواج میکند و بر اثر اختلاف نظری که در مورد قتل برادرش (بردیا) با همسرش پیدا میکند، او را میکشد. ولی به نظر نمیرسد این گونه ادعاها هم سند تاریخی معتبری داشته باشند. ظاهرا کمبوجیه فرزند پسری نداشته است که بتواند او را به عنوان جانشین خود تعیین کند.
منبع: شاهنشاهی هخامنشی. امیر حسین خنجی
زاد روز زرتشت خجسته باد
خداحافظ
عکسهای شهر تاریخی استخر
شهر باستانی استخر
سنگهای تخت جمشید
نام و نسبت زمانی ماههای سال در تقویمهای مختلف
واژه پارسه، تخت جمشید و پرسپولیس
امپراطوری هخامنشی
کتابخانه تخت جمشید
کوروش بزرگ
فونت خط میخی
پادشاهان هخامنشی
تخت جمشید،معجزه هنر پارسیان
[عناوین آرشیوشده]